سربوک
دانلود رمان جدید و پرطرفدار
دانلود رمان قلب سنگی مهتاب_ر

خلاصه کتاب: قلب سنگی از مهتاب_ر پس از ورودم بلافاصله دست دراز کرد..  بازوم رو گرفت و تا بخوام حرکتی کنم میون خودش و دیوار حبس شدم. قلبم از زور هیجان درحال انفجار بود و با اینکه در خطر بودم  اما با گستاخی نگاهش کردم. نیشخندی زد و گفت: یه خورده دیر اومدی عمو جون من قدمامو برداشته بودم دیگه‌… و بعد انگشتاش چِفت چونه م شد و سرم رو بالا گرفت. مغزم شبیه یه برگ کاغذ سفید بود. خالیِ خالی. فقط میکاییل بود و رابطه‌ پر از هیجانی که هیچ‌وقت برام خسته کننده نبود و هر لحظه برای چشیدنش حریص تر می شدم …‌‌

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سربوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.