خلاصه کتاب:
صدای سکوت آینه در فضای اتاقش پیچیده است وقتی پای نگاهش در آینه میلغزد انگار در شیارهای پیشانی اش به جستجوی چهار فصل زندگیاش میپردازد بهار را کودک چالاکی میپندارد که اگر دستش را نگیرد به مقصد نرسیده و کال میافتد تابستان را فصل فسیل شده در زیر آوارهای پاییز میدانست و زمستان را هم پایان نامه ی سال میشمرد
پرسیدم: به چه فکر میکنی؟!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سربوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.