خلاصه کتاب:
بهم میگه: _Innamorato del diavolo. حتی خودش هم می دونه که دلبر شیطانم! خودش هم ایمان داره چقدر آدم دل سنگ و بی رحمیه… ولی به قول خودش باید تاوان بدم، تاوان دلبری کردن برای یک شیطان رو! منم که عاشق این شیطانم و برای به دست آوردن دلش هر کاری می کنم. کنارش می مونم حتی زمانی که ازم درخواست می کنه مدتی نقش نامزدش رو بازی کنم تا…
خلاصه کتاب:
جانا دختری که مقصر مرگ مادرش را پدربزرگ افسانه ای میبیند به گونه ای که تیشه به ریشه خانواده اش زده اما در این میان مردی از جنس طوفان حامی قلب یخ زده او شده طوفانی که برای جانا اسراری را افشا میکند که ستون خاندان پدری اورا به لرزه در می آورد آیا باید دید در انتها جانان با سرنوشتی نا معلوم پذیرای طوفان زندگی اش هست یا نه…
خلاصه کتاب:
بهم پشت کرد و رفت.. مات زده به رفتنش نگاه می کردم.. میخواستم برم دنبالش اما پاهام انگار به زمین چسبیده بودن و توان حرکت نداشتم.. می خواستم صداش کنم اما لب ها خشک شده بودند و تکون نمی خوردن... غرور و قلبم رو له کرد و رفت.. گفت: حیله گرم و فقط باهات بازی کردم.. گفت: دوستت ندارم.. روی نیمکت ولو شدم.. اگه راست می گفت پس چرا صداش لرزش داشت؟ حتما یه دلیلی پشت این حرف ها و رفتارش هست... لنز گذاشته بود و اون چشم های خوش رنگ عسلیش رو پشت سیاهی پنهان کرده بود!