خلاصه کتاب:
دختری به پاکی آب زمزم و زیبایی خورشید، همچون سیب سرخ حوا، درگیر سرنوشتی میشود که از انتقام نشأت گرفته. پسری از تبار گرگ، با نقشهای پیچیده، از او و پسرعمویش برای ضربه زدن به خاندان درخشان استفاده میکند. ازدواجی اجباری برای حفظ آبرو، و عشقی که در دل این اجبار جوانه میزند، حتی با وجود زن دوم. اما سرنوشت این دختر، که بیگناه وارد این بازی شده، چه خواهد بود؟
خلاصه کتاب:
در لحظهای پرتنش، امیرارسلان به ماهگل نزدیک میشود. نگاهش پر از غرور و اقتدار است، اما ماهگل با تمام توان، تلاش میکند فاصله را حفظ کند. جدال میان خواستههای مردانه و مقاومت زنانه، به نقطهای میرسد که هر دو باید با حقیقت درونی خود روبهرو شوند.
خلاصه کتاب:
بهزاد، قاضی باوقار شهر، بهخاطر تعهدی قدیمی به خاندان پاک، باید یکی از فرزندانش را به گروه آلفا بسپارد. پسرش، آرام و هنرمند، برای چنین مأموریتی مناسب نیست. مایا، دختر جوان و سرکش او، که بهتازگی از یک رابطهی عاطفی خارج شده، تصمیم میگیرد خودش وارد این مسیر شود. اما مخالفت پدر، او را در مسیر برخورد با امیر ارسلان قرار میدهد؛ مردی که قدرت و غرور در وجودش موج میزند. تقابل میان مایا و امیر، داستانی پرکشش از اراده، احساس و تغییر را رقم میزند.
خلاصه کتاب:
نویان پسریست با ذهنی کنجکاو. وقتی متوجه علاقهی آنالی به خودش میشود، تصمیم میگیرد حقیقت را کشف کند. در مسیر تحقیق، با اسنادی روبهرو میشود که نشان میدهند آنالی ممکن است از دنیای انسانها نباشد. آیا او موجودی از عالم دیگر است که بهصورت انسانی ظاهر شده؟ یا اینکه فقط قربانی یک بازی پیچیدهی سرنوشت است؟
خلاصه کتاب:
او را دیدم، شکسته اما مقاوم. زندگیاش پر از درد بود، اما هنوز امید داشت. من، که هیچوقت امید را جدی نگرفته بودم، به خاطر او تصمیم گرفتم نقش یک مرد معمولی را بازی کنم. همسایهاش شدم، با هویتی جعلی. اما آیا میتوانم تا آخر عمر این نقش را حفظ کنم؟
خلاصه کتاب:
در دل شب، پسر جوانی که از مشاجرهای خانوادگی ناراحت است، تصمیم میگیرد پیاده به خانهاش برگردد. در نزدیکی خانه، صدای درگیری او را متوقف میکند. با نگرانی به سمت صدا میدود و با صحنهای عجیب روبهرو میشود. مهاجمان فرار میکنند و تنها یک نفر زخمی باقی میماند. پسر او را به خانهاش میبرد و تازه آنجاست که متوجه میشود فرد زخمی، دختری با لباسهای پسرانه بوده...
خلاصه کتاب:
مثل صحنهای از یک فیلم تاریک، نگاهت مرا به سمت آغوشی کشاند که پایانش جز سقوط نبود. در زمان متوقفشده، بیهدف افتادم. هر لحظه، بیشتر در باتلاقی فرو میرفتم که نامش تو بودی. و آغوشت، مثل پردهی آخر، مرا بلعید. نمیدانم چگونه نقش قربانی را بازی کردم، بیآنکه بفهمم.
خلاصه کتاب:
گوهر، زنی در آستانهی میانسالی، پس از فوت همسرش در فضای مجازی با پسری جوان آشنا میشود. محبتندیده و آسیبپذیر، به سرعت به او دل میبندد. اما وقتی شاهرخ به دختر گوهر علاقهمند میشود، گوهر درمییابد که اعتماد بیجا میتواند بهای سنگینی داشته باشد.
خلاصه کتاب:
هنوز باورم نمیشه که اون شب، لحظهای کوتاه، نقطهی شروع مسیری بود که منو به جولین رسوند. مردی با حضوری خاص، که مهربونیهاش دل رو میلرزونه و سکوتهاش پر از حرفه.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سربوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.