خلاصه کتاب:
امیرحسین دانشجویِ رشتهٔ پزشکیه که یک خاطره و کنجکاویِ بعد از اون باعث میشه که بخواد نسبت به دنیای ماورا بیشتر بدونه.
حتی اگه بلد اینکار هم باشی سرنوشت خوبی در انتظارت نیست، چه برسه به اینکه با یک خطا اونها رو به دنیای خودت دعوت کنی!
دنیایی که بعد از ورودشون تبدیل به جهنمی میشه که برای بیرون اومدن از اون هیچ راهی پیدا نمیکنی جز مقابله!
خلاصه کتاب:
در سیزدهسالگیام، زندگیام دگرگون شد. قدرتهایی درونم شکل گرفتند که از کنترل من خارج بودند. مرگ، ترس، و تاریکی، ناگهان به بخشی از وجودم تبدیل شدند. من دختری بودم، اما سرنوشت چیز دیگری برایم نوشته بود... چه کسی این مسیر را برایم انتخاب کرد؟ هنوز نمیدانم.
خلاصه کتاب:
در جنگلی خاموش، دختری چشم باز میکند؛ وارث دو قدرت باستانی. پدرش از نسل نگهبانان شب، و مادرش بانویی با نامی که در افسانهها زمزمه میشود. این دختر، باید میان دو سرنوشت یکی را برگزیند، و شاید، راهی تازه بسازد.
خلاصه کتاب:
در اوج تنش، شکارچیان به عمارت حمله کردند. یاشار، مردی با گذشتهای تاریک، وارد صحنه شد و جان روسلا و عزیزانش را نجات داد. اما رازهایی در دل دارد که نمیتواند فاش کند. ارتش طوفان، با فرماندهی ژنرال کارلوس، در آستانهی اجرای آیینی است که میتواند همهچیز را تغییر دهد.
خلاصه کتاب:
روسلا از کودکی با محدودیتهای قبیلهاش جنگید. پس از پیوندی پنهانی با شبا، ذهنش درگیر خوابهایی شد که مردی نقابدار در آنها حضور داشت. این خوابها تبدیل به واقعیت شدند و روسلا را به سفری درونی کشاند؛ سفری برای شناخت خویشتن، رهایی از ترسها، و کشف قدرت نهفتهاش.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سربوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.