خلاصه کتاب:
سال ها پیش وقتی هنوز چشم به دنیا باز نکرده بودم حوادثی رخ داد که تاثیرش را روی زندگی من و تو گذاشت، شاید هیچ کس تصورش را هم نمی کرد یک عشق آتشین در گذشته باعث یک عشق آتشین دیگر در آینده شود، اما به خاطر زهری که گذشتگان از عشق چشیدند عشق ما نیز باید طعم زهر به خودش بگیرد، باید تقاص پس بدهیم. هم من هم تو، تقاص گناهی که نکردیم، تو به من استواری یاد بده. من شکننده ام، من از جنس بلورم، من لطیفم، نگذار بشکنم، برای شکستنم زود است!
خلاصه کتاب:
دختری ساده… بی ریا دارای خانواده ای با وضع مالی متوسط تنها امیدش به بوتیکی است که در ان مشغول به کار است… اما با اتش گرفتن یک باره ی پاساژ بوتیک از بین می رود… لوکیشن: تهران سال: ۱۳۹۶
خلاصه کتاب:
داستان دختری است به نام رجینا که در کودکی همراه خانواده اش از آلمان به ایالات پنسیلوانیا مهاجرت می کند. زمانی که رجینا ۱۲ سال بیشتر نداشت هندی ها به این ایالت حمله کرده در نتیجه رجینا و خواهرش باربارا به اسارت در می آیند. داستان شرح ماجراهایی است که در مدت اسارت بر وی می گذرد.
خلاصه کتاب:
شاید این تلنگر واجب بود، شاید باید بیشتر اطرافمو می دیدم، با چشم باز. شایدم این اتفاق به خاطر شروع بدمون بود. شروعی که با دادگاه و بیمارستان و دعوا شروع شد. بد شروع کردیم. کاش خوب تمومش کنیم. دلواپسم، به خاطر مردی که روزی آینده امو تباه کرد. شایدم خودم مقصر بودم، غرور زیاد و لج بازی بیش از حد... شایدم تقدیرم این بوده و من زیادی منفی بین هستم. اگر با لجبازی روزمونو شب نمی کردیم، این آینده ی سیاه تقدیرم نبود. کاش خدا یه فرصت دیگه بهم بده، فقط یه فرصت…
خلاصه کتاب:
داستان زندگی دختری به اسم ترگل و عشق عمیقش به پسرعمویش امیرعباس را روایت میکند. ماهگل پس از مرگ نابهنگام شوهرش، به ناچار روانه خانه برادر شوهرش میشود و چند صباح بعد، ناراحتی قلبی او را از پا در میآورد. احمد سرپرستی ترگل، برادرزادهاش را بهعهده میگیرد و از همان زمان، عشقی عمیق بین ترگل و امیرعباس، پسر احمد شکل میگیرد.
خلاصه کتاب:
کلاس در سکوت سنگینی فر رفته بود . تنها صدای قدمهای آقای بهرامی دبیر تاریخ سکوت را می شکست. گه گاهی بالای سر یکی از بچه ها می ایستاد و به پاسخ هایشان خیره می شد. خودکار در دهانم بود ودرآن را می جویدم و پشت سر هم آهسته تکرار می کردم: منگوقاآن پس از مسلمان شدن چه نامی اختیار کرد ؟
اه! چرا یادم نمی امد. اگر این بیست و پنج صدم را از دست بدهم بیست نمی شوم …
خلاصه کتاب:
بیرحمانه می تازد، گوش کن. صدایش از همین نزدیکی ها می آید! قلبت را با کدام سیاهی اینقدر پررنگ کردی که فاصله بین تو وشیطان، نادیدنی است؟ شیطان تو راتسخیر کرده است یا نه تو خود شیطانی؟ جایی همین حوالی، عشق به شیطان رکب زده است…
خلاصه کتاب:
این ازدواج کاملا تجاریه تا وقتیکه این امتحان به سمت واقعی شدن بره… تنها چیزی که بهش اهمیت میدم نگه داشتن خونس. تنها جاییه که بهم حس خونه رو میده. و در حال پیچوندن بابامم که میخواد ملکو به یه مرکز تجاری تبدیل کنه. فقط یه راه برام مونده: واسه گرفتن ارثم، باید ظرف مدت شش ماه ازدواج کنم. من، پسری که هیچوقت بیشتر از شش دقیقه با یک دختر قرار نداشته. حالا باید یه زنی رو پیدا کنم که بتونم بهش اعتماد کنم. پس وقتی که یک تویوتا پریوس از عقب به ماشینم میزنه میفهمم که یه نشونست تا تیگن مونرو ساده و دلبر رو ملاقات کنم…
خلاصه کتاب:
درباره سیوان پسری مغرور و خود ساخته که در یک برخورد با نفس عاشقش میشه… سیوان بدون در نظر گرفتن غرورش به عشقش اعتراف میکنه میکنه ولی…
خلاصه کتاب:
۱۸ ساله بودم که عاشقش شدم! پسری جذاب با چشمانی عجیب. رابطهیمان با مخالفت خانوادهام مواجه شد من اما پا پس نکشیدم و برای عشقمان تا اتاقش پیش رفتم. او اما ناگهانی رفت... حال بعد از چهارسال با یک دنیا دلتنگی برای من و خشم از آدم ها آمده تا حقایق را رو کند ، حقش را بگیرد... مرا دوباره داشته باشد!