
میکنید. هرجور شده نزدیکش بشین و رفیق شفیقش بشید.خودم
شرایط ناراحتیش رو تا حدی جورمیکنم
،دیگه شما و هنرتون،باید مواد مخدر به خوردش بدید و وقتی کامل
الودش کردید از همین راه اخاذی کرده و مرتکب چند خلاف
دیگش کنید.از هر کارش هم مدارک کامل میخوام. از الان میگم که
کسی بعدا حرفای الکی و بی سر و ته نزنه، در این کار اصلا
جایی برای اشتباه نیستش، و صد البته پشیمونی تو نصفه راه.
هرکسی توان انجام نداره از همین اول راهی بگه و بره سنگین
…تره
همه باهم چشم میدهند، اما امید ساکت و با اخم فقط به من نگاه
دوخته است. از اخم و تخمش بهت میکنم، او که از همه نقشه هایم
باخبر بود ، این اخم هایش دیگر این وسط چ صیغه ای بود الله و
اعلم. از اینکه با کارهایم مخالف است آگاه بودم، اما مطمئن بودم
این اخم دلیل دیگری دارد، پس با چشم هایم گویای دلیل میشوم.
مثل همیشه زود حالتم را درک کرده و کمی نزدیک میشود برای
زدن حرفش. با چشمان تنگ شده و لحنی متعجب لب میزند. :_
پس … دختره کوچکش چی؟! میدونم از هیچکدومشون نمیگذری
پس میشه بگی نقشت برای اون دختر چیه؟
ابروهایم که کمی از هم باز شده بود، دوباره در هم میرود. -: اون
یکی با خودم. با عصبانیتی که درست نمیدانستم از کجا نشئت
میگرفت جواب میدهد -:اون وقت به چ دلیل؟ پوزخندی آشکارا زده
و مسلط جواب گو میشودم. -: به همون دلیل که اون مهره اصلی محسوب میشه… به دنبال حرفم از جایم بلند میشوم. اما صدایش که
می گوید :نقشت چیه؟
را میشنوم.اهمیت نداده و جوری که انگار اصلا نشنیده ام روبه
همیشان میگویم. -:کارها رو مابین خودتون تقسیم کرده و هر کسی
در هر کاری قهار تره سراغ همون کار بره. در آخر همتون یه
پاداش درست و حصابی صاحب می شید. فقط؟ امید، سینا و آرمین
به این کارا کار نداشته باشید، شما باید کنار خودم باشید. خداحافظی
.گفته و با قدم های محکم و استوار انبار را ترک میکنم
.نگاه اخم آلود و دلخور امید هم تا لحظه آخر بدرقه ام کرد
به سوی ماشین رفته و سوار شدم، اول تصمیم داشتم به شرکت
بروم، اما زود از تصمیمم بازگشتم. به ساعت مچی ام نگاه می
اندازم. ساعت ۱۲:۳ظهر بود. کمی فکر کرده، و به این نتیجه
رسیدم که کجا بروم. در این حال باید ناراحتی ها و درد هایم را
جایی می گفتم و چ کسی بهتر از پدرم؟ امروز دیگر واقعا محتاج
.رفتن پیشش بود












