خلاصه کتاب:
خیانت واژه یی نا آشنا بود براش، فکر نمیکرد روزی تنها عشق زندگیش کسی که عاشقانه دوستش داشت، به خاطر دلایل غیر منطقی ای بهش خیانت کنه بعد از چشیدن طعم تلخ خیانت، زندگیش از این رو به اون رو شد از خودش یه مرد با یه قلب سنگی ساخت ولی... سرنوشت براش چیز دیگه ای رو در نظر گرفته بود... یه دختر که تمام زندگیش رو توی هنر کرده اونم به خاطر اتفاقات تلخی که چند سال قبل براش افتاده…
خلاصه کتاب:
ازدواج اجباری برای دخترکی نازدانه ازدواجی که برعکس دیگران دخترک انرا قبول نکرده و پس از رد کردن ان عشق سوزانی را تجربه خواهد کرد که وجودش را تسخیر خواهد کرد اما همه چیز به این آسانی ها نیست در این میان غرور مردانه ای که له شده سایه سهمگینی بر این عشق می اندازد
خلاصه کتاب:
عشق اول هر کسی براش مقدسه. مهم نیست یک طرفه باشه یا به یه شکست ختم شده باشه. هرگز فراموش نمیشه و تا ابد مثل خون تو رگای آدم جریان داره. شاید با نفرت تموم بشه اما بازم مقدس میمونه. حال اگر معشوقتم آدم مقدسی باشه و بدونی تو حسرت تو زندگیشو گذرونده درد فراقش هرگز تنهات نمیذاره. عشق ابدی من کسی بود که با خبر مرگش این شعله سوزانو به جونم انداخت…
خلاصه کتاب:
دختری که داداشش برایه قتل یه نفر زندانه، مرده دوتا پسر داره دختره و داداشش و بچه های مرده هم بازی بچگی هستند. یکی از پسرا خارج هست یکی که اینجا هست رضایت نمیده داداشه از خارج میاد به شرطی که با دختره ازدواج کنه رضایت میده دختره هم دیابت داره …
خلاصه کتاب:
_خاله؟ الان چشمهای تو آبیه یعنی همه چیزو آبی میبینی به جسم ریز میزه درنا که روی پام نشسته بود خیره شدم و خندیدم. -مگه چشم هاش تو که قهوه ایه همه چیو قهوه ای مبینی بچه؟ بهم خیره شد و دندوننما خندید.-نه! محکم تر بغلش کردم و از تاب پایین اومدم تا لبه باغچه حیاط بشینم و به محض بلند شدنم صدای باز شدن درب ناگهانی خونه اومد و قامت آبان تو چهارچوب ظاهر شد و پشتش مادرش اومد. -واستا آبان واسه چی الکی شلوغش میکنی؟ مگه قرآن خدا غلط میشه تو طعم بچه دار شدن رو بچشی؟
خلاصه کتاب:
داستانی عاشقانه و مهیج از قلب سرزمین افسانه ها تا پاریس شهر عشاق. از نابودی و شکست مقابل خدای مرگ تا لبخندهای آزادانه ماردیا…
خلاصه کتاب:
شیده دختر ۱۷ ساله ست که شب تولدش، وقتی هیچ کس توی خونه نیست، گروگان گرفته میشه… اون سیزده روز با گروگان گیرش توی یه خونه زندگی میکنه و دقیقا وقتی که عاشق گروگان گیرش شده…
خلاصه کتاب:
رادمهر اخوان مردی ۴۰ ساله و جز نمایشگاه داران بنام شهر و پدر یک بچه ی ۷ ساله، برای سفر کوتاه مدت به شمال میرن، اونجا مجبور میشه پسرشو دست یکی از دختران روستا بده و همین رفت و امد زمینه ساز عشق رادمهر بعد از مرگ همسر اولش میشه…
خلاصه کتاب:
آیهان فشن بلاگر، مغرور ومعروفی که با یک کینه و حس انتقام قدیمی تن به ازدواج بامروارید دختر حاج بهرام ثروتمند ترین جواهر فروش شهر میدهد تا به تقاص زخمی که حاج بهرام بر قلب خواهرش گذاشته است… بر سر مروارید بیاورد. تقابل عشق و مذهب در عاشقانه هایی نفسگیر دختری مذهبی و مردی جذاب اما بی بند و بار…
خلاصه کتاب:
دوقلو و فرزندان طلاق هستند دیبا و ژینا! ژینا سهم مادر و دیبا قسمت پدر است و این دو همیشه در کشاکش بین پدر و مادرند! پدر به دیبا افتخار میکند اما پای دادن مسئولیت شرکت که به میان میآید اعتمادش به ژیناست! دیبا سرخورده از انتخاب پدرش، عظیم رفیعی، سعی میکند خودش را به او اثبات کند با راه انداختن کارگاه نجاری رفیعچوب! برای رفیع چوب، مجبور است دست دراز کند سمت خانوادهی توانا! سمت آقارضای شوخ و شنگ و داماد سرخانهی تواناها که از قضا نجار کارکشتهای است و مجید توانا، مهندسِ طراح و دم به تله نده، دندان گرد و تیغزن دخترهای پولدار! مهندس نطلبیده و ناخواستهای که اعتقاد دارد دیگی که برای او نجوشد...