خلاصه کتاب:
بهم پشت کرد و رفت.. مات زده به رفتنش نگاه می کردم.. میخواستم برم دنبالش اما پاهام انگار به زمین چسبیده بودن و توان حرکت نداشتم.. می خواستم صداش کنم اما لب ها خشک شده بودند و تکون نمی خوردن... غرور و قلبم رو له کرد و رفت.. گفت: حیله گرم و فقط باهات بازی کردم.. گفت: دوستت ندارم.. روی نیمکت ولو شدم.. اگه راست می گفت پس چرا صداش لرزش داشت؟ حتما یه دلیلی پشت این حرف ها و رفتارش هست... لنز گذاشته بود و اون چشم های خوش رنگ عسلیش رو پشت سیاهی پنهان کرده بود!
خلاصه کتاب:
برگه رو گذاشتم رو میز. نگاه مشکوکی بهم انداخت و برداشتش. با دقت وارسیش کرد، همونطوری که مشغول خوندنش بود گفت: – مدارکتو بده. بی حرف از داخل کیفم دراوردم و دادم بهش. صفحه اولشو چک کرد – فکر نمیکردم انقدر کوچولو باشی. صورتت بزرگتر نشونت میده. دستمو تکیه گاه چونم کردم – من کوچولو نیستم. اگر میخواید عینک بدم بهتون با دقت مطالعه کنید. خندید – از نظر من کوچیکی. یکم خم شد جلو – در واقع اینطوری بگم بهت زمانی که من فارغ تحصیل شدم تو تازه به دنیا اومده بودی. بهت زده نگاهش کردم. یعنی دوبرابر من سن داشت؟…
خلاصه کتاب:
فرقی ندارد که در کجای زمین باشیم،شمال یا جنوب، تو از شمال می آیی و به جنوب می رسی، به جنوب پر از نور و گرما، زمانی که پرندگان به طرف جنوب کوچ کردند، چشم انتظارت خواهم ماند... این کتاب از زبان دختر داستان، یاسمین روایت میشه… با خوندن این کتاب ناگفته ها یی دیگر براتون تداعی خواهد شد، قلم زیبا و پرکشش… گرههایی که باز شدنش یک شوک بزرگ در داستان ایجاد میکند… دنیای رنگی رنگی، النگوهای دلبر و چتریهای یاسمین قراره کلی دلتونو ببره…
خلاصه کتاب:
بیا و ببین چه حریصانه در پی خواسته های خود هستم. در ثانیه ها را به نظاره نشسته ام و در پی آمال و آرزوهای خود هستم. هر آن بی قرارم و بیدار. هر آن در پی سرنوشت عجیب خود هستم. سرنوشتی که عجین شده با گذشته ام، با گذشته ی مرد زندگی ام و بازی های روزگار…
خلاصه کتاب:
سارا سر به زیر است. آسه میرود و آسه میآید. چادر میگیرد، نماز میخواند، با مردِ نامحرم همکلام نمیشود. زندگیاش روالِ عادیای دارد. ته تغاریِ حاج صالح طاهری است و دو خواهر و دو برادرِ بزرگ تر از خودش دارد. اما همه چیز همینقدر ساده پیش نمیرود زندگی بالا و پایین دارد. سارا عاشق میشود. فکرش را بکنید! دختری که با مردِ نامحرم همکلام نمیشد دل میبندد به چاوش بشیری پسرِ شارلاتانِ محلهشان….
خلاصه کتاب:
در مورد دختری به نام یامین که با کار کردن در بیرون از خونه مخارج خانواده رو تامین میکنه و همچنین به پول برای عمل پدر بیمارش که تنها سرمایش با وجود خواهرش هست، نیاز داره... کار کردن اون باعث میشه آخرین انتخاب زندگیش ینی ازدواج رو انجام بده و وارد زندگی پسری بشه که اعتقاد داره یامین عشقشو ازش گرفت و دختر تنهای قصه ی ما بعد گذشت مدت ها آرامش رو تو اون پسر که دایان باشه میبینه... و این آرامش دو طرفس.. آرامش و عشق .. با هم داستان رو جذاب میکنه و بعضی وقتا هم لج بازی...
خلاصه کتاب:
آشا دختریست که فریب می خورد. به امید داشتن پول و امکانات تبدیل به زنی تن فروش می شود . دختری که در باتلاق فساد می افتد . اما او غم ها و گذشته ای دارد که او را به اینجا کشانده. پای مردی در میان است که قلب دختر قصه ی ما را جریحه دار کرده . مردی که او مثل جانش می پرستید و خیانتش را دید. سرآسیمگی قصه ی دخترانیست که به کشورهای خلیج می روند. تجربه ها و جراحت ها و سختی هایشان را به تصویر کشیده ام.
خلاصه کتاب:
زندگی دختری به اسم شادی رو به چالش میکشه که دچار یه بیماری قلبی مادر زادیه و چیزی که تصورات اون از این وضعیتشه اینکه مثل مادرش به خاطر این بیماری میمیره و برای دوری از این تفکرات واهی که یه مدت هم سعی داشت تا به هرطریقی از بیماریش و واقعیتهای مربوط به اون فرار کنه و تصویری که از خودش ساخته بود یه دختر مقاوم و شاده. با وارد شدن شخصیت شهاب به زندگی اون باعث میشه …
خلاصه کتاب:
نفس دختری که دوست داره مستقل باشه و تلاش خودش رو برای مستقل شدن میکنه، توی بچگی پدر و مادرش فوت شدن و خواهر و برادری نداره. با غصه هاش میجنگه و نمیزاره نا امیدی توی دلش سایه بندازه. مهربون و دوست داشتنی و با شیطنت هاش باعث شادی دیگران میشه، همیشه سعی داره جایگاه مناسب خودش رو داشته باشه و برای رسیدن به آرزو هاش هم میجنگنه. لیسانسIT داره ولی عاشق طراحی مدل لباسِ و عشق به این حرفه مسیر زندگیش رو عوض میکنه…
خلاصه کتاب:
سوفیا شایگان دختری مستقل است که مدیریت رستوران تشریفات که متعلق به پدرش است را بر عهده دارد. با افتتاح رستورانی شیک درست رو به روی رستورانش اتفاقاتی جدید برای زندگی شخصی و حرفه ای او رقم می خورد.