دانلود رمان عاشقانه , ایرانی , معمایی زئوس اثری بینظیر از آرزو نامداری رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت سربوک دانلود کنید
اسم رمان : زئوس
تعداد صفحه : ۲۳۷۲
نویسنده : آرزو نامداری
ژانر : عاشقانه , ایرانی , معمایی
دانلود رمان عاشقانه pdf بدون سانسور ایرانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانزئوس خلاصه رمان
درباره مردی به نام سلیم که به زئوس معروف است . او از دروغ و خیانت بیزاره و گناهکاران رو به سزای عملشون میرسونه , حال زنی زیبا با نقشه قبلی وارد زندگی این زئوس میخواد بشه که …
گوشه ای از رمان زئوس
پشت دیوار در حال دود کردن سیگار است.. سیگار که لای لبهایش قرار می گیرد، آن تصویر مات و پشت سر هم در سرش رژه می رود، آن دو لب کوچک و داغ.. آن دو چشم آبی رنگ که درونشان هم نفرت بود، هم حس های عجیب غریبی که هیچوقت قادر به معنا کردنشان نبود، با شدت بیشتری پُک میزند و هاتف فریاد میزند: _زبون باز کن، کی بهتون آمار داد،؟ کی گفت محموله رو جا به جا کنید ؟ صابر خرخری میکند و انگار خون در گلویش انباشته شده است، دود با شدت از بینی و دهان سلیم بیرون میزند .. حرف کشیدن از صابر، کار هاتف نبود، حرف کشیدن از این جماعت کار هاتف نبود و چه کسی می دانست او کیست، اگر حتی بویی از لقبش، از شخصیت پشت پرده ای که همه مانند سگ از او می ترسیدند، می بردند، اکنون حتی آن صابر از وحشت قالب تهی می کرد، کلاهش را در می آورد، پک آخر را میزند و صدای مشتی که ظاهرا روی شکم صابر فرود می آید، امشب خراب است، همه چیز دست به دست هم داده تا او را به این حال گند بکشد، سیگار را زیر پوتینش له می کند و از روی صندلی بلند می شود.. _اونقدر مثل سگ میزنمت تا زوزه بکشی، الکس کجاست، سلیم از پشت دیوار کنار می آید، صدای قدم هایش حتی به گوش گربه ها هم نمی رسند، همیشه عادت کرده است به در سایه بودن و این نوع قدم برداشتن، بیشتر اوقات به کارش می آمد، هاتف پشت سر می ایستد، او که آنقدر صابر را زده، که خودش هم دارد بی جان می شود، اشکان کدام گوری رفته است، _بکش کنار، صدایش به خوبی در گوش هر دو نفر می نشیند. و همان لحظه هاتف متوقف می شود. با تعجب او هیچوقت هنگام اعتراف گرفتن نمی آمد، عادت به کتک زدن کسی نداشت، کتک های او بیشتر اوقات یا منجر به مرگ میشد.. و یا بیهوشی مطلق، هرچند هیچکدامشان تا به حال ردی از قتل های سلیم ندیده بودند، آنقدر کارش تمیز و حرفه ای بود که هزاران قاتل زنجیره ای، به گرد پایش نمی رسید، صابر با دیدن سلیم رنگ میبازد، گفته بودند ترسناک است، از کله ی خرابش خبر داشت که اینگونه بر خودش لرزید و چشم بست. اگر هویت واقعی اش را می فهمید، لابد همان لحظه واقعا جان می داد.. این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###